من نوشت

جایی برای پریشان گویی هایم و گریزگاهی از نیهلیسمم

من نوشت

جایی برای پریشان گویی هایم و گریزگاهی از نیهلیسمم

جبر یا اختیار

در محفلی پرسشی مطرح شده بود مبنی بر اینکه : زندگی جبر است یا اختیار؟   هرکس به فراخور اندیشه هایش به آن پاسخی داده بود ! جواب شما چیست ؟ کنش و واکنش امروزی شما حاصل جبر است یا اختیار  ؟ به عبارت دیگر آیا شما میتوانید احاط ای صد درصدی بر زندگی خود داشته باشید ؟‌ پاسخ مثبت شما به این پرسش به منزله ی اختیار و پاسخ منفی به منزله ی جبر زندگیست!!!

برای بیشتر روشن شدن مطلب بد نیست بدانید که علم روانشناسی ، شخصیت و   خلق و خوی فعلی تک تک شما را ماحصل دوران طفولیتتان میداند ! یعنی منش شما درست هنگامی شکل گرفته که شما بسیار ضعیف و ناتوان بودید بطوری که قدرت یا استددلالی قوی برای رد شخصیت اکتسابی نداشتید!

 

پائیز

امروز که داشتم توی خیابانهای این شهرآهنی راه میرفتم ، برگهایی که روزگاری سر به سقف آسمان میسائیدند ، تند تند جلوی پایم می افتادند ، انگار در مرگ میخواستند از همدیگر سبقت بگیرند ! به یاد ترانه Wish از گروه Forest of shodows افتادم ، مطلب ذیل کپی پیست محضی از وبلاگ یکی از دوستان است :

Song : Wish

Band : Forest Of Shadows
Album : Where Dreams Turn to Dust 2003
 
Wish
آرزو
Awakened this dying season such a beauty to behold
 این فصل مرده به مانند یک زیبایی برای دیدن بیدار شد
Oh autumn hath arrived a tragedy painted dead
آه پاییزبه  تراژدی مصور غم انگیز مرگ رسید
Fallen am I without thee I am lost
 بدون تو من مفقود هستم من رو به زوال کرده ام.
In a region of doleful shades I am withering away
در سرزمین سایه های محزون پیوسته پژمرده تر میشوم
I dwell in the shadows of life
در سایه های زندگی سکونت گزیده ام
A dismal state of mind I'm in pain
یک حال پریشان از ذهن.من در رنج هستم
Oh sun I hate thy beams
آه خورشید از پرتوانت متنفرم
Leave me here to sleep and dream
اینجا تنهایم بگذارید. برای خوابیدن و دیدن رویا
In the midst of falling leaves
در میان برگ های خزان
In a garden of endless grief
در بوستانی ازغم بی پایان
I yearn for thee my precious one
من تورا آرزو دارم. ای تنها عزیزم
Beneath a pale grey sky I dream of your embrace
در زیر آسمان خاکستری کمرنگ. در رویای در آغوش گرفتنت هستم
How I wish I had yo near ?
چگونه نزدیک بودن به تو را آرزو کنم؟
in this oh so dolorous life Where dreams turn to dust
در این (آه) زندگی سرشار از درد. در جایی که رویاها تبدیل به خاک میشوند
I have lost all my hope
تمام امیدم را از دست داده ام
Of lasting pain and unpresent bliss This soul of mine
بوسیله درد ابدی و سعادت بی وجود. این روح ذهنم
I welcome thee Eternal sleep
من تو را خوش آمد میگویم ای خواب ابدی
Silent advent of white death
ظهوری آرام از مرگ سفید
I feel so cold
احساس میکنم بسیار سرد شده ام
So Cold
بسیار سرد
Silent advent of white death
ظهوری آرام از مرگ سفید
I feel so cold
احساس میکنم بسیار سرد شده ام
Crystallized tears falling still
اشک های متبلور هنوز میریزند
Oh autumn hath died
آه پاییز مرده است
Enshrouded am I in thy mist of endless gloom
به وسیله غبار تاریکی بی حد تو در کفن پیچیده شده ام
Enthralled am I by thy beauty
اسیر زیبایی تو شده ام
How I wish ? how I wish ?
چگونه میتوانم آرزو کنم؟ چگونه میتوانم آرزو کنم؟
In the midst of falling snow
در میان بارش برف
In a garden of endless grief
در بوستانی از غم بی پایان
My forlorn soul of misery
روح سرگردانم از بد بختی
Where peace and rest can never dwell
جایی که صلح و آرامش هرگز نمیتواند سکونت گزیند
Hope never comes
هیچگاه امید رخ نمیدهد
I see no point in going on
هیچ هدفی را برای دنبال کردن نمیبینم
Still I dream but now I know
هنوز هم رویا میبینم اما هم اکنون میدانم که
I dream a lie so I close my eyes and I sigh
رویایی دروغین میدیدم پس چشمانم را میبندم و افسوس می خورم
A life of shattered dreams I can no longer bear
یک زندگی از رویاهای شکست خورده . دیگر نمیتوانم تحمل کنم
I enter thee eternal sleep
من وارد خوابی ابدی میشوم
 

 

ارزشمندترین چیزهای زندگی

ارزشمندترین چیزهای زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس  نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند . پس از 21 سال زندگی مشترک همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. آن زن مادرم بود که 19 سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم . آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟
او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک
دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست .
به او گفتم: بنظرم رسید بسیار
دلپذیر خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشیم.
او پس از کمی تامل گفت که
او نیز از این ایده لذت خواهد برد .
آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم
کمی عصبی بودم.
وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی
درب ایستاده بود،موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد
.
وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون
میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند و نمیتوانند برای شنیدن ما وقع امشب منتظر بمانند . ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود . دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود.
پس از
اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته
به من می نگرد، و به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم
به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم .
هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولی داشتیم،هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل
نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم .
وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به
شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم .
وقتی به خانه برگشتم همسرم از
من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟
من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از
آنچه که میتوانستم تصور کنم . چند روز بعد مادر م در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم. کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید . یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود:
نمیدانم که آیا در
آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم . در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم. هیچ چیز در زندگی مهمتر از خانواده نیست .
زمانی که شایسته عزیزانتان است به
آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود . این متن را برای همه کسانی که والدینی مسن دارند بفرستید. به یک کودک، بالغ و یا هرکس با والدینی پا به سن گذاشته. امروز بهتر از دیروز و فرداست .


این متن را یکی از دوستان بسیار بسیار گرامی برایم فرستاده بود گفتم بد نیست شما هم آنرا بخوانید .

The Most Beautiful Rainbow

 

As we grow up, we learn that even the one person that
wasn't supposed to ever let you down probably will. You
will have your heart broken probably more than once and
it's harder every time. You'll break hearts too, so
remember how it felt when yours was broken. You'll fight
with your best friend. You'll blame a new love for things
an old one did. You'll cry because time is passing too fast,
and you'll eventually lose someone you love. So take too
many pictures, laugh too much, and love like you've never
been hurt because every sixty seconds you spend upset
is a minute of happiness you'll never get back. Don't be
afraid that your life will end, be afraid that it will never
begin.
 

 
So send this to all of your friends (and me) in the next 
5minutes and a miracle will happen tonight
Live simply. Love generously.
Care deeply. Speak kindly.
Leave the rest to God.
 

درس

همیشه دو درس را در زندگی خود به یاد داشته باشیم:

1- جسارت در بیان عقیده

2- جرأت در پذیرش اشتباه

طاقچه

اگر با کسانی سر وکار داری که روحشان با روح تو هم راستا نیست عشق نثارشان کن و از کنارشان بگذر

 

چه جمله ی ارزشمندی !!!! در نگاه اول و بدون فکر شاید به نظر برسد که پیام متن بالا نثار عشق باشد ... چه برداشت پوچی ! مفهوم این متن خیلی بالاتر و عمیق تر از نثار عشق هست . دلم نمی آید نظر خودم را در موردش بگویم ، این جمله از آن دسته جملاتی است که نباید در موردش اظهار نظر کنی تا مبادا به خود متن آسیبی برسد!!!!

رضا ر

 

گل واژهای من 18+

 

اندر ستایش A.D.S.L

منت خدای عزوجل را که A.D.S.L بی منت را به ما ارزانی داشت .
یکهفته ای میشود که از نعمت A.D.S.L محروم مانده ایم و با Dial up
یا به عبارت دیگر همان اینترنت ذغالی روزگار میگذارانیم .
چه نیکو سخن راند خداوند عزوجل که من A.D.S.L را برای انسان و انسان را
برای A.D.S.L آفریدم !
براستی که این Dial up چیز عجیب و غریبیست و End زجر است .
مخصوصا برای رجلی که به ADSL عادت دارند ، از اینروست که شیخ اجل
بیراه نگفته است که : تنها A.D.S.L است که می ماند !
چراکه همین گونه یادش و ذکرش در قلب شرحه شرحه من باقی مانده است !


 -------------------------------------------------------

اندر مشعوف بودن ما

تازگیها به این فکر افتادم که نکند مشعوف بودن ما به دلیل پریود مغزی باشد
و نه به دلیل رسیدن به حقیقت یا آرامش خاص و منطقی ! آخر آدم که همینجوری
به مقام مشعوفی نمیرسد مگر اینکه پریود مغزی باشد !
باید برای روشن شدن این مهم به اسکن رفت بنابراین گشوده شدن این امر
با تجهیزات نداشته ای که در دست داریم در توان من و شما نیست !

 -------------------------------------------------------

اندر گل خلی استقلالیها

از زمانی که قلعه مرغی مدارک باشگاه استقلال برای حضور در جام باشگاههای آسیا
را در صندوقهای زرد پست انداخت ،  و متعاقب آن حذف شدن نماینده ای از ایران که برای رسیدن به آن 3 سال سیاه جر زده بود و ماتحت خویش بر باد داده بود، همه فکر کردند سالها باید بگذرد تا چنین گل خلی دوباره  ظهور کند و سنگی در چاه بیاندازد !!! اما اینگونه نشد و فتح الله زاده تمامی پیش بینی ها را برهم زد !  فتح الله اینبار دست به کار عجیبی زد و حجازی ناکارآمد رابجای عزل ، ترفیع مقام داد تا او مربی بیاورد یا ببرد یا بر امور فنی تیمی نظارت کند که خود از اداره اش عاجز بود !

بعد بگویید غم مملکت ما تقلید است و نیاز مبرمی به نوآوری داریم ! پس این کار فتح الله چه بود؟نو آوری بود دیگر! بعد بگویید ما احتیاج به تفریح داریم ،،،، پس اخباری از این دست برای چه هستند ؟
برای خندیدن ما !

من الله توفیق
رضا ر


هرگونه برداشت از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است
امیدوارم الیاس ، دهان پدر و برادر آنهایی که دزدی مطلب میکنند                                   را مورد عنایت قرار د هد .

برای تو مینوسم ! بخوان و عصای من را بگیر

آمریکایی های پدر صلواتی به کله شان اشاره میکنند و میگویند :

! Everything is here

حالا اگر این جمله را برای ما بخوانند و بخواهند که به جایی اشاره کنیم اگر خیلی مودب باشیم و به آنجایی لیلی یا مجنون (بستگی به جنسیت خودمان دارد که کدام یک از ایندو را مخاطب قرار دهیم ! ) اشاره نکنیم به قلب صاحب مرده اشاره میکنیم ! در واقع قلب ما شده مرکز تصمیم گیری و مغزمان هم آن بالا پایش را روی پایش انداخته ! هر فرمول حل نشده ی شما با همین منطق بسیار ساده حل خواهد شد ، منطقی که همه مان ادعا میکنیم آن را بلدیم ولی خدا وکیلی چند نفر از ما عملا آن را بکار میبندیم؟! مغز را بیکار گذاشته ایم و قلب را مسئول تصمیم گیری کرده ایم ! تقصیری هم نداریم ، فرهنگ ما اینجوری هست . اینهمه شاعر شیرین سخن و فرهنگ گل و بلبلمان کمی زیادی بوده !  

زندگی صحنه ی یک نبرد است و این نبرد به سربازان جنگجو نیاز دارد ! باید به چکاد رفت و بر کوه پایه ها نظر کرد تا معنی زندگی را دریافت !

 

نوشته ی : رضا ر

 

حرفهایی هست ...

حرفهایی هست که نمیشود آنها را به کسی اظهار کرد ...

غلامرضا تختی

قرار بود در آن شب سرد زمستانی جهان پهلوان غلامرضا تختی به هتل .... در تهران بیاید . کمیته استقبال برای پذیرایی سنگ تمام گذاشته بود و فقط منتظر بودند تا هلهله و شلوغی خیابانی که به هتل منتهی میشد زمان آمدن جهان پهلوان را اعلام کند . اما نگهبان دم در که سرباز وظیفه ای بیش نبود آرزو میکرد که پستش در آن کیوسک سرد و بی روح درب ورودی اینبار زود تمام نشود تا بتواند تختی را ببیند ! ناگهان مردی را دید که بطرفش نزدیک میشود ، خودش را بدجوری توی پالتو پیچیده بود انگار فقظ همان یک لباس گرم را داشت . نگهبان که رشته ی افکارش از هم گسسته بود ، سگرمه هایش را  درهم کشید و گفت : شما ؟           

مرد غریبه گفت : من تختی هستم !!!!!!

نگهبان که دستپاچه شده بود هاج و واج اطراف را نگاه میکرد ، نمیتوانست اینهمه سادگی را ، آنهم از طرف جهان پهلوان هضم کند ! اما تا آمد بفهمد چه شده تختی از کنار او گذشته بود .

 

پ . ن :

این را چند وقت پیش از زبان همان سرباز شنیدم کسی  که حالا سن پسرش از من هم بیشتر است . یکجور تاریخ شفاهی هست که جای دیگه گیرتون نمیاد ! اون ۳ نقطه رو هم واسه این گذاشتم که اسم هتل را فراموش کردم!